#کوچ_غریبانه_پارت_135

-منم بیام کمکت کنم.

مسعود که مشغول تماشای دخترها بود به سوی خواهرش برگشت:

-اگه قرار شد گوشت ها رو جای خاصی بفرستین خبرم کنین.

با رفتن آنها متوجۀ من شد:

-مامن کوچولوی ما چه طوره؟

-خوبم.

کنار تختم آمد:

-اگه راست می گی پس چرا بغض کردی؟

-دست خودم نیست،نمی دونم چرا دلم گرفته...راستی یادم رفت ازت تشکر کنم.

-بابت چی؟

romangram.com | @romangram_com