#کوچ_غریبانه_پارت_123

-مگه وقتی شنیدم چه اتفاقی افتاده می تونستم تو خونه بند بشم.زهرا هم با اون وضعش می خواست بیاد.بابات نذاشت.

-خوب کردین که نذاشتین بیاد.شهلا جان،شما و محمد آقا هم نباید زحمت می کشیدین.

-وظیفه مون بود.حالا خدا رو شکر همه چی به خیر گذشت.انشاالله دیگه هیچ وقت تو رو توی این حال نبینم.

-خیلی ممنون.

دستم بی اختیار روی شکمم لغزید.تازه یاد بچه افتادم:

-راستی،بچه چی شد؟از بین رفت؟

نفهمیدم چرا اشکم بی اختیار سرازیر شد!

-نه عمه جون!بچه سالمه،فقط چون دو ماه زودتر از موقع به دنیا اومده گذاشتنش توی دستگاه.

-یعنی زنده می مونه؟

-اگه خدا بخواد زنده می مونه.پرستار می گفت وقتی راه بیفتی می تونی بری ببینیش.

romangram.com | @romangram_com