#کوچ_غریبانه_پارت_119
و یک بار دیگر چشمانم سیاهی رفت و دیگر هیچ.چه مدت طول کشید که دوباره هوشیار شدم،معلوم نبود.این بار نگاهم رمق بیشتری داشت.یکی صدا کرد:
-مانی... مانی صدای منو می شنوی؟
نگاهم به سمت او چرخید.چشم هایش چرا این طور متورم و قرمز شده بود؟!تمام تلاشم را کردم که صدایش کنم:
-مسعود...
صدایم شبیه ناله بود!
-جانم...عزیزم،بگو.
-می ترسم...نمی خوام بمیرم.
-نترس عزیزم،تو حالت خوب می شه.بهت قول می دم حالت خوب می شه.منم همین جا کنارتم.
صدایی گفت:
-مریضو ببرید اتاق عمل،گروه خونش(ب مثبته)فورا بگید یه مقدار خون حاضر کنن.
romangram.com | @romangram_com