#کوچ_غریبانه_پارت_112
-اینا رو نخریدم،بیشترشو خودم دوختم،بعضی ها رو هم همکارام بهم هدیه کردن.خوشت میاد؟
-خیلی قشنگن!بدجنس تو که تا به حال وسایل بچه ندوخته بودی،از کجا یاد گرفتی؟
-اگه خیاطی بلد باشی یادگیریش کاری نداره.بیشتر اینا رو توی همون تولیدی یاد گرفتم.
-وای ببین چند سری هم دوخته!حالا چرا بیشترش دخترنه ست؟
-فرقی نمی کنه،ولی به دلم افتاده بچه دختره.واسه همین بیشترشو دخترونه دوختم.
-از الن معلومه بچۀ خوش شانسیه که یه همچین مامان با سلسقه ای داره!
نفهمیدم چرا دلم از حرف فهیمه گرفت؛شاید چون می دونستم این بچه چندان هم خوش شانس نیست،چرا که به محض به دنیا اومدن باید از مادرش جدا می شد.
-راستی شنیدم ناصر اومده بوده دست بوسی؟حالا چی شد بعد از این همه وقت یادش اومده؟
-چی بگم؟بچه پرو همچین خودشو زده بود به موش مردگی که بیا وببین.انگار نه انگار اون بلا رو سر من آوردن.خجالت نمی کشه،فکر می کنه من محتاج یه لقمه نون اونم.ورداشته یه دسته اسکناس گذاشته جلوی آقا(اینم نفقۀ این چند ماه مانی)دلم می خواست اون پول ها رو بردارم بزنم توی سرش بگم ای کاش به جای این،یه جو معرفت داشتی،یه جو مردونگی داشتی.
romangram.com | @romangram_com