#کوچ_غریبانه_پارت_111

مستقیم نگاهش کردم و پوزخند زنان پرسیدم:

-زحمت؟!

دیگر حرفی نزد.من هم کوتاه آمدم و به سمت آشپزخانه به راه افتادم تا زودتر کارها را سروسامان بدهم و برای رفتن به کلاس آماده بشوم.

پیدا کردن شغل در یک تولیدی لباس بچه گانه،روزنۀ امیدی بود که به زندگی تاریک من باز شد.با مشغول شدن به این کار نه تنها از فضای کسالت آور منزل دور می شدم،هر ماه مبلغی قابل توجه در اختیار داشتم که مخارجم را تامین کند.در کنار همۀ این محاسن،دیدار های کوتاهم با مسعود و مکالمه های تلفنی که تنها دلخوشی ام بود مرا به آینده بیشتر امیدوار می کرد.

-پیداست دختر با استعدادی هستی!نمی خوام اغراق کنم،ولی تو اولین موردی هستی که در مدت به این کوتاهی تونسته این طور به تایپ فارسی و لاتین مسلط بشه.نمرت عالی شده!حالا خیال داری دورۀ حسابداری رو هم بگذرونی؟

-اگه از نظر شما اشکالی نداشته نداره؟

-چه اشکالی؟اتفاقا بعد از هر دوره شرکت ها و موسسات مختلف از ما می خوان که کارآمدترین شاگردامون رو بهشون معرفی کنیم.اگه حسابداری رو هم به خوبی ماشین نویسی یاد بگیری می تونم راحت واست کار پیدا کنم.

-دست شما درد نکنه.من همۀ تلاشمو می کنم،ولی اگه خدا بخواد شروع کارو باید بذارم واسه بعد از وضع حمل.

***

-وای الهی بگردم!اینا رو کی خریدی مانی؟!چه قدر ناز و خوشرنگن!

romangram.com | @romangram_com