#کوچ_غریبانه_پارت_108


-چی رو می گی؟

انگار مدتی می شد که از پشت سر مشغول تماشای ما بود؛احساس شرم باعث شد خودم را جمع و جور کنم.نمی خواستم برآمدگی اندامم به چشم بیاد.

-مانی می خواد بعد از تعطیلات بره دورۀ ماشین نویسی ببینه.تو خونه حوصله ش از بیکاری سر رفته.گفتم به تو بگم یه جای خوب و معتبر واسش پیدا کنی.

-از همین فردا دنبالش می گردم.تو دختر با استعدادی هستی،نباید بذاری عمرت به بطالت بگذره.

-احسان،پسر کوچولوی زهرا،دوان دوان خودش را به ما رساند:

-مامان جیش دارم.

زهرا دستش را آب کشید و با عجله او را به طرف دستشویی برد.

نگاهم به آنها بود که دوباره صدای مسعود را شنیدم:

-در ضمن دیگه نبینم از این حرکتای احمقانه بکنی.تو منو سرزنش می کردی،حالا می بینم خودت دیونه تری.


romangram.com | @romangram_com