#کوچ_غریبانه_پارت_104


-مگه دیوانه ای دختر؟چرا داری با خودت این کارو می کنی؟ما می گفتیم مانی عقل کله.آخه اینم راه حله که به نظر تو رسیده؟!

-شماها هیچ کدوم موقعیت منو درک نمی کنین.نمی دونین تو چه حالی هستم.اگه یه شوهر مثل ناصر داشتین می دونستین که بچه دار شدن یعنی اول بدبختی.من نمی خوام حال و روزم از اینی که هست بدتر بشه.

-داری خودتو به کشتن می دی که حال و روزت بدتر نشه؟این عذر بد تر از گناهه.

-چی بگم زهرا جون؟تو که خبر نداری توی این چند ماه چه خونی به دل من شده!

-تو دختر صبوری هستی و هیچی نمی گی،ولی ما که کور نیستیم.از ظاهرت کاملا پیداست که حال و روز خوبی نداشتی.اما چارۀ درد رو با درد نمی کنن.

-پس چی کار کنم؟تو بگو با این بدبختی تازه چه خاکی به سرم بریزم؟من داشتم طلاقمو از ناصر می گرفتم.تازه می خواستم یه نفس راحت بکشم که این جوری شد.

-حالا هم دیر نشده.اگه خدا بخواد هنوزم فرصت هست که خودتو نجات بدی؛فقط باید یکم صبور باشی.بذار این بچه به دنیا بیاد بعد تکلیف خودتو روشن کن.

-آقا هم همینو می گه،اما می ترسم بعد از به دنیا اومدنش باز یه مشکل تازه پیش بیاد.

-با این فکرا خودتو اذیت نکن.هیچ کس از آینده خبر نداره.تو چه می دونی فردا چی پیش میاد؟


romangram.com | @romangram_com