#کوچ_پارت_98
من: قيمت ويندوز فوني ها خيلي خوبه... من که از گوشيم راضي ام.
پگاه: من هم مي خوام.
رامبد: برو پيش مامانت بابايي! صدات زد.
پگاه پريد و رفت. رامبد گوشيم رو گرفت و منوهاش رو اين ور و اون ور کرد. علي گفت: اندرويد يه چيز ديگه است.
پگاه پشت شيشه ها کنار عمه اش نشست. هر بار يه چيزي پيش مي اومد که جلوي دختره ضايع مي شدم. آقاجون چاقوش رو با صدا روي پيش دستي گذاشت. چشمم از شيشه ها به سمتش چرخيد که حواسش به ديد زدن من بود. سرم رو پايين انداختم. آقا فرامز رو به علي گفت: زندگي متأهلي خوبه اميرعلي جان؟
و خنديد. رامبد گوشي رو به من برگردوند و علي با خجالت گفت: خوبه ولي به مخارجش نمي ارزه!!
همه خنديدند و رامبد گفت: پس ببين ما چي مي کشيم که يکي ديگه هم اضافه شده.
اين بار علي سرخ شد. همون موقع ها هم تا اسم دختر و زن مي اومد وسط، رنگ به رنگ مي شد. من که رو نداشتم با رفيق هام ببرمش بيرون. آقا فرامرز دوباره گفت: به رامبد گفتم کليد ويلا رو بده بهتون... چرا تعارف کردي پسرم؟
آقاجون سريع گفت: دست شما درد نکنه. ويلاي خودمون بود.
- اون که البته... ولي خونه ي کلنگي دور از دريا، با ماه عسل جور در نمياد!!
- هر چي مال خود آدم باشه بهتره تا مال غريبه ها!
رامبد به ما اشاره زد که زودتر در بريم. ما هم از خداخواسته همراهش بيرون رفتيم. هنوز صداي بحثشون مي اومد. توي بالکن فاطمه سريع گفت: چي شد باز؟ خطرناک بود؟
رامبد جواب داد: نه بابا... مثل هميشه.
پگاه سمت من دويد و يکي از راکت هاي بدمينتون رو به طرفم گرفت. گفتم: من حوصله ندارم فندقي.
romangram.com | @romangram_com