#کوچ_پارت_89

در رو باز کردم ولي از جام تکون نخوردم. دختره روي زانوهاش نشسته بود و سعي مي کرد پسربچه ي تخس رو آروم کنه. پشت سرش پسر کوچيک ديگه اي لاي در باز کلاسشون ايستاده بود و براي اين يکي شکلک در مي آورد. دختره نگاهش سمت من چرخيد ولي سريع برگردوند و به پسربچه گفت: اگه همينطور شلوغ کني، مجبور ميشم به مامانت زنگ بزنم!

پسر با لجبازي و صداي بلند گفت: من مامانم رو مي خوام.

- اون وقت ديگه اخراج ميشي، حق نداري بياي اينجا!

- نمي خوام بيام.

- عزيزم آروم صحبت کن... مگه تو کلاس نگفتم داد زدن کار بچه هاي بي ادبه؟

- ولم کن.

و با هر دو دست روي صورتش چنگ انداخت. مي خواست از دستش در بره و بپره سر پسر دوميه که هنوز ادا در مي آورد. مي ديدم که خواهر رامبد عصباني شده ولي نمي خواد آسيبي به بچه بزنه. با قدم هاي بلند خودم رو بهشون رسوندم و گفتم: مشکلي پيش اومده؟

دست هاي بچه رو نگه داشت. با عصبانيت گفت: باز صدامون بلند بوده؟

- ...

- مي بينيد که 20 تا بچه اند، نمي رسم به همه شون!!

-...

- اينجا کلاس آموزشيه نه مهد کودک!

ناراحتيش از شاگردش رو سر من خالي مي کرد!! اخم کردم و گفتم: چرا به من ميگيد؟

پشيمون شد و گفت: ببخشيد!


romangram.com | @romangram_com