#کوچ_پارت_88

جواب نداد. سريع کيفش رو بلند کرد و با چهره ي گرفته سمت در رفت. همراهش بلند شدم و گفتم: صبر کن! کارت دارم.

- مي دونم چي مي خواييد بگيد.

در رو باز کرد. دست به سينه کنارش ايستادم. سرش رو پايين انداخته بود و با بند کوله اش ور مي رفت. نفس عميقي کشيدم و گفتم: آره مي خواستم يه قصه برات تعريف کنم... پشيمون شدم.

- ...

- فقط يه چيزي.

- ...

- کريم آقا هر بار من رو مي بينه از پيشرفتت مي پرسه. مي دونستي؟

- ...

- پدر من اولين سازم رو وسط حياط خرد کرد!!!

سرش رو بلند کرد و با تعجب بهم خيره شد. ادامه دادم: بابا بزرگ تو سرايداره، پدر من مثلاً فرهنگي بازنشسته است! اون موقع هنوز درس مي داد!

نگاهش رو با پريشوني توي اتاق چرخوند. بند کوله رو توي دستش فشار مي داد. صورتش ناراحت تر از قبل شده بود. حرفم رو زده بودم. به بيرون اشاره کردم و گفتم: تمرين يادت نره.

- چشم آقا. خدافظ.

- خدافظ.

بيرون رفت و در رو بست. چند بار به کمرم نرمش دادم و بازوم رو تو هوا چرخوندم. عادت به يه جا نشستن و نگاه کردن نداشتم. خيلي مونده بود تا هنرجوي بعديم برسه. توي اتاق مشغول قدم زدن شدم. صداي جيغ بلندي از بيرون در جا نگه ام داشت. سمت در رفتم اما پشيمون شدم. چيز نامعلومي نبود که احتياج به بررسي داشته باشه. صداي بلند خواهر رامبد هم براي آروم کردنش مي اومد. سر جام نشستم و به ساعت زل زدم. صبح توي راهرو ديده بودمش ولي خودش رو به نديدن زده بود. نمي خواستم رفتار هنرجوم فکرش رو مسموم کنه، بايد براش توضيح مي دادم. روي صورتم دست کشيدم. جلوي موهام رو مرتب کردم. بين خرت و پرت هاي توي کيفم ادکلن رو بيرون آوردم و چند بار به گردن و لباسم اسپري کردم. هديه ي فرنوش بود، پارسال، يه هفته قبل از به هم زدنمون. زياد ازش استفاده نمي کردم. منتظر جيغ بعدي موندم که بهونه ي بيرون رفتنم بشه. خوشبختانه زياد طول نکشيد.


romangram.com | @romangram_com