#کوچ_پارت_86

بعد با سر به بيرون اشاره زدم که يعني حالا مي تونه بره. گفت: تو که نمي خواييش، اين کارها چيه ديگه؟!!

دست هام بي اراده روي يقه اش نشست. بي هوا به ديوار چسبوندمش و گفتم: فاميل که هست!

هر دو مچم رو گرفت و به عقب فشار داد. خيلي جدي گفت: پدرش رفيق بابامه... اوني که بايد يقه بگيره منم!

عقب کشيدم و ولش کردم. خودم هم نمي دونستم چه مرگم شده. با دلخوري لباسش رو مرتب کرد و گفت: ديوونه شدي؟

دکمه ي يقه ي وامونده ام رو بستم و گفتم: نمي دونم.

سوئيچ رو کنار ظرف غذام گذاشت و رفت. مدام داشتم همه چيز رو خراب و خراب تر مي کردم. تا به حال به خاطر يه دختر معمولي روم به فرشاد باز نشده بود!

ريتم رو درست انجام مي داد اما ترانه رو خوب نمي خوند. خيلي آروم و خجالتي. گفتم: زانيار!

متوجه نشد. تو يه عالم ديگه بود. خنده ام گرفت. جلوش دست تکون دادم و دوباره صداش کردم. آهنگ رو قطع کرد و گفت: بله آقا؟

از خنده ام، لبخند زد و اضافه کرد: خيلي بد بود؟

- بد نبود ولي فکر مي کنم واسه تو که صدات باز نيست، کلاسيک بهتره.

- نمي دونم.

- همزمان تمرين هاي اون رو هم برات شروع مي کنم.

- ممنون آقا!

- وقت تمرين داري؟ بايد بيشتر وقت بذاري.


romangram.com | @romangram_com