#کوچ_پارت_85

هر دو سمت من نگاه کردند. ليوان رو دست دختره دادم. تشکر کرد. هنرجوم داخل آبدارخونه سرک کشيد و گفت: استاد يه لحظه!

چند ثانيه طول کشيد تا حواس پرت شده ام رو جمع کنم و بگم: هنوز نرفتي؟!!... بگو؟

- خصوصيه.

فرشاد گوشش رو خاروند و خواهر رامبد چپ چپ نگاهم کرد. با لحن صداي اين اگر بيرون مي رفتم، فکر مي کردند چه خبره!! گفتم: مشکلي نيست. همين جا بگو؟

نگاهي به اطراف من انداخت و با مِن مِن گفت: استاد من پاپ رو بيشتر دوست دارم.

- خوبه... پس تمرين هات رو کامل انجام بده... روزي 20 بار يادت نره.

دوباره به جمع نگاه کرد و چشم هاش روي پيراهن خيسم چرخيد. به نشونه ي «باشه» سر تکون داد. گفتم: چيز ديگه اي هم هست؟

يهو بي ملاحظه گفت: ناخن هام رو پاک نمي کنم!

با اخم گفتم: بله؟!!

- خوبه من هم بگم يقه تون رو تو کلاس ببنديد که من حواسم پرت نشه؟!

خشکم زد. خواهر رامبد بلند گفت: ببخشيد!

و با چشم غره اي به من بيرون رفت. حتي نمي دونستم چي بگم. فقط با دهن باز به ونوس خيره بودم که يه تاي ابروش رو انداخته بود بالا و حق به جانب نگاه مي کرد. کيف گيتارش رو روي شونه اش محکم کرد و با حرکت لوس چونه اش، از در دور شد. اگر استادش نبودم که زنده نمي رسيد خونه! ضربه اي به شونه ام خورد و فرشاد زير گوشم گفت: به بچه دبيرستاني هم رحم نمي کني؟!

لحنش شوخ بود اما بهم برخورد. ادامه داد: خواهر دامادتون خوشگل تره!

خواست از کنارم رد بشه. نگه اش داشتم و گفتم: جاي خواهري ديگه؟!!


romangram.com | @romangram_com