#کوچ_پارت_8
رامبد صورتش رو عقب کشيد و سرسري گفت: آره بابايي. خيلي قشنگه.
پگاه دوباره نشست و رامبد رو به من ادامه داد: همون موقع که شما درگير کاسبي بودي! تموم شد.
فقط مونده بود که رامبد هم يه طعنه اي بزنه. خنديدم و سر تکون دادم. همه ساکت شده بودند و اين طرف رو نگاه مي کردند. نگاهم رو بين جمع چرخوندم. منتظر بودند توضيح بدم؟! خنده ام بيشتر شد. دوباره همه مشغول گفتگوي خودشون شدند.
فاطمه از کنارم گفت: خوبي؟
با تعجب گفتم: قراره بد باشم؟
- آخه امشب زياد مي خندي!!
باز خنده ام گرفت. يه خيار از پيش دستي رامبد کش رفتم و گفتم: من هر کاري کنم يه حرفي پشتش هست؟!
- آخه گفتم شايد خودت زودتر خبردار شدي که کبکت خروس مي خونه.
خيار رو نرسيده به دهنم نگه داشتم و گفتم: از چي خبردار بشم؟!!
چاقو رو از ظرف خودش برداشت و گفت: بده واسه داداشم پوست بکنم.
خيار رو بهش دادم و گفتم: تو هنوز گير حرف هاي امروز ظهري؟
مشغول پوست کندن شد و گفت: خب ديگه.
رامبد به سمت فاطمه خم شد و به حرف اومد: خيار من بودها خانوم!
فاطمه لبخندي زد و جواب داد: نصفش رو ميدم به تو.
romangram.com | @romangram_com