#کوچ_پارت_74

پگاه با شنيدن اسمش به من نگاه کرد. بدجوري تيز بود. صداي پچ پچش با فرشاد قطع شده بود. براي اينکه قال قضيه رو بکنم، چيزي رو پيش کشيدم که هيچوقت روم نمي شد با فاطمه در موردش حرف بزنم. گفتم: حالا اگه طرف پايه ي رفاقت باشه مي تونم...

فاطمه با حالت عصبي بلند شد و به پگاه گفت: بيا پگاه. ديرمون شد مامان.

پگاه با بسته ي اسباب بازي توي دستش سمت فاطمه رفت. بي خدافظي بيرون رفتند. مشغول باز کردن بقيه ي جنس ها شدم. معلوم بود که فرشاد چيزي روي دلش مونده. سه تا مشتري رو هم راه انداختيم. بالاخره فرشاد کارتن خالي ها رو گوشه اي جمع کرد و به حرف اومد: هنوز حرف خواهر دامادتونه؟

- آره.

- دختر خوبيه.

سريع نگاهش کردم که گرخيد و گفت: جاي خواهري.

- تو اون رو از کجا ميشناسي؟

- شرمنده ها! ما هم تو همين محليم!!

مشغول چيدن توي ويترين شدم و حرفي نزدم. جلوتر اومد و گفت: تريپ جديدته؟ واسه هر دختري که نمي خواي! جوش مياري؟!

- اولاً که جوش نميارم! دوماً...

- ...

- بي خيال.

مي خواستم بگم من سبزه ي قد کوتاه دوست ندارم ولي به موقع جلوي زبونم رو گرفتم. چه معني داشت که با فرشاد از قيافه ي اون حرف بزنم؟!

آخر وقت بود و کلاس هام رو تموم کرده بودم. با خستگي وارد لابي همکف شدم و از تعجب خشکم زد. چند تا کارمند و مربي وعده ي زيادي از شاگردهاي آموزشگاه وسط لابي جمع شده بودند و صدا تو محوطه پيچيده بود. به سرايدار ساختمون که گوشه اي ايستاده بود و تي توي دستش بود، نزديک شدم و گفتم: کريم آقا چه خبر شده؟


romangram.com | @romangram_com