#کوچ_پارت_73

رو به من اضافه کرد: خودت دعوا راه انداختي، خودت هم آشتي کردي، دختر من مقصره؟!!

با چشم و ابرو به فرشاد اشاره کردم که فاطمه حرف رو کش نده. اما مشخص بود که با جزئيات کامل هم مي دونه. گفتم: تو که گفتي از طرف تو نيست؟

و پگاه رو نشون دادم. لبخند روي صورتش نشست و گفت: چند جانبه است!

کارتن جلوي پام رو باز کردم و گفتم: هر چي مي خواي بردار.

پگاه فوري گفت: من هيچي ور ندارم عادل؟!

هر سه تامون خنديديم و فرشاد جلو اومد. پگاه رو بغل کرد و سمت اسباب بازي ها برد. گفت: عادل رو ول کن دايي... بيا خودم يه چيز خوب بهت بدم.

فاطمه صداش رو پايين آورد و گفت: فرشاد زن نمي خواد؟

سرم رو از وسيله ها بلند کردم و با اخم گفتم: از من نا اميد شدي افتادي به جون فرشاد؟

- تو که رکسانا رو نمي خواي؟ مشکلت چيه؟

عصباني شدم اما نمي دونستم چي بگم! سرم رو پايين انداختم و لوازم آرايش رو بيرون آوردم. فاطمه روي يکي از کارتون هاي بزرگ نشست که به گوش هاي من نزديک تر باشه. گفت: مي خواي؟

- نه.

- پس چرا هول کردي؟!

قوطي رو توي کارتن پرت کردم که چشم فرشاد اين طرف چرخيد. با صداي خيلي آهسته اما عصبي گفتم: هول کردم؟! چرا دري وري ميگي؟!

ابروش رو بالا انداخت. با لحن ملايم تري ادامه دادم: نمي دونم پگاه چي برات تعريف کرده، ولي حتماً اشتباه برداشت کرده... بچه است!


romangram.com | @romangram_com