#کوچ_پارت_69

- ...

- تو که تو اين خونه اي بايد هواشون رو داشته باشي، نه اينکه...

- تو هواي همه رو داري بسه. من رو مي خوان چيکار؟

و از صداي بلندم تعجب کردم. علي حرفي نزد. خواستم بلند بشم که شونه ام رو گرفت و پايين کشيد. گفت: مگه سيگار رو ترک نکرده بودي؟

دروغ گفتم: نه... وقتي مي کشيدم که کسي نبينه.

بلند شدم و سمت در رفتم. دوباره گفت: کجا ميري اگه نميري مغازه؟

چرخيدم و گفتم: الواتي!

نيم ساعت بعد اسپري دهان رو توي زيپ کيفم چپوندم و با بي حوصلگي از آسانسور وارد طبقه ي چهارم آموزشگاه شدم. حتي ظرف غذايي که مامان هميشه روي ميز تلفن جلوي آشپزخونه ميذاشت رو فراموش کرده بودم. با بيرون اومدن من، خواهر رامبد و يکي از مدرس هاي کنکور طبقه ي پايين به سمتم نگاه کردند. ناخودآگاه ايستادم و مرد بيچاره رو از سر تا پا بررسي کردم. خيلي معمولي بود. مثل من اسپورت نپوشيده بود. توي آينه ي آسانسور که هنوز باز بود به خودم نگاه کردم و اعتماد به نفسم بالا رفت. با پوزخند براي هر دو سر تکون دادم. مرد لبخند زد و سلام کرد ولي دختره روش رو برگردوند. به طرف در کلاسم رفتم و عمداً شل کردم که يارو بره اما ظاهراً اون هم منتظر داخل رفتن من بود! کليدم که کاملاً اتفاقي! زمين افتاد، بالاخره از رو رفت و گفت: ديگه مزاحمتون نميشم.

دختره لبخند زد و گفت: خواهش مي کنم.

مرد سمت پله ها رفت. گفتم: آسانسور هست!

جواب داد: همين پايينم.

دختره دست دو تا از بچه هاي روي صندلي هاي انتظار رو گرفت و گفت: بريم تو.

دختربچه هاي همسن پگاه که شاهد دعواي دو روز پيش ما بودند با نگاه هاي اخمو و عجيب غريب به من، وارد کلاسشون شدند که باعث شد لبخند بزنم. اون روز خيلي بد تا کرده بودم. قبل از اينکه دختره هم وارد بشه گفتم: سليقه ات افت کرده!

مي خواستم حرف پيش بکشم که صلح کنيم. به اندازه ي کافي همه ازم بريده بودند. دختره پوزخند زد و گفت: من به هر کي از کنارم رد شد، نظر خاصي ندارم!!


romangram.com | @romangram_com