#کوچ_پارت_51

و در رو محکم بست. عجب پررويي شده بود. تو خونه اگه سراغم مي اومد حالش رو مي گرفتم. سمت در بعدي رفتم و دور و برش رو چک کردم که هيچ نشونه اي نباشه. بعد بازش کردم. خودش بود. يه ميز، قفسه، پايه ي ساز، صندلي هاي مخصوص و سه پايه ي نت. ديوارها تازه رنگ خورده بود و کف سراميک سفيد داشت. صداي قدم هام داخل فضاي خالي مي پيچيد. به سمت ساز رفتم و اولين چيزي که به ذهنم رسيد، گيتار شکسته ي گوشه ي زيرزمين بود. حتي تکه هاش رو توي کيسه ي سياه نگه داشته بودم که چشم کسي بهش نيفته. باهاش خيلي خاطره داشتم و هيچ سازي نمي تونست بعد از اون جاش رو بگيره. ناخن هام رو به ترتيب روي هر شش تا سيم کشيدم و صداش توي اتاق پيچيد. خيلي وقت بود که حتي توي خلوت و تنهايي هم سراغ گيتار نرفته بودم. پنجه هام رو چند بار باز و بسته کردم. اميدوار بودم که بتونم ذوق کور شده ام رو برگردونم.

دختر نوجوون نگاهي به کتاب توي دستم انداخت و گفت: همه اش؟!

- فعلاً همين ده صفحه اي که با هم تئوري کار کرديم.

- پس کي عملي مي کنيم؟

از حرفش خنده ام گرفت و در حاليکه داشتم خودم رو کنترل مي کردم، گفتم: اسمت چي بود؟

- ونوس.

- ونوس خانوم! عصر ميرم براي چند نفر از جمله تو، ساز مناسب مي گيرم. از هفته ي ديگه شروع مي کنيم. ولي اينطوري نيست که همون هفته ي اول بتوني آهنگ بزني... تو هنوز درست دست گرفتن هم بلد نيستي!

و به طرز نشستنش اشاره کردم که تو اين يه ساعت بيست بار در موردش تذکر داده بودم. ظاهراً لحن ملايمم کارساز شد. لپش رو باد کرد و بعد گفت: آخه من هر کيو ديدم اينجوري مي گيره.

- اون ها حتماً حرفه اي شدن، فرقي نداره براشون. خود من اگه رو تخت دراز کشيده باشم هم مي تونم بزنم!

لبخند کوچيکي زد. جدي تر ادامه دادم: تازه کار ها بايد بتونند سيم ها و دسته رو ببينند.

شونه بالا انداخت و با صداي ملايمي که تو همه ي دخترها مخصوص دلبري بود گفت: جلسه ي ديگه مي پرسيد ازم؟

- چي رو؟

- اين کتاب رو؟

خنديدم و گفتم: نه خانوم کوچولو... واسه ياد گرفتن خودته. اين صفحه ها رو مي خوني. تمرين هاي انگشت فراموش نشه. اسم هايي که گفتم با ترتيب نت ها رو سعي کن حفظ کني... ديگه... آها وسط هفته سر بزن سازت رو ببر.


romangram.com | @romangram_com