#کوچ_پارت_5

- ...

- شوهرم هم تا حالا سرم داد نزده!!

- شوهرت غلط مي کنه سرت داد بزنه!

هنوز ناراحت بود. کيفش رو از شيشه ي پيشخون برداشت و روي شونه انداخت. پشيمون شده بودم. گفتم: يه چيزي واسه خودت بردار.

- لازم ندارم.

- لوس نشو بردار.

و به جنس هاي اطراف اشاره کردم. از انواع لوازم آرايش گرفته تا عروسک و شال و عطر و همه چيز. مي دونست نمي تونه حرف من رو زمين بذاره. به برچسب قيمت رژهاي روي شيشه نگاه کرد و يکي از ارزون ترين ها رو برداشت. واقعاً انقدر اوضاعم داغون شده بود؟ از دلسوزي اين و اون خسته شده بودم. رژ رو گرفتم و همون رنگ رو از گرون ترين ها بهش دادم. گفت لازم نداره ولي من پس نگرفتم. موقع بيرون رفتن هنوز دلخور بود. صداش زدم. ايستاد. گفتم: شب ميام. خوبه؟

لبخند بزرگي تحويلم داد. رژ رو تکون داد و گفت: مرسي داداش.

صداي زنگ گوشي تو کوچه ي ساکت و تاريک پيچيد. شماره ي فاطمه رو با fa-z ذخيره کرده بودم. گوشيم دست خيلي ها مي چرخيد. ريجکت کردم. دوباره زنگ خورد. جواب دادم: دم درم بابا.

و کليد رو توي در انداختم. گفت: باشه. منتظريم.

در رو باز کردم. روي بالکن جلوي خونه ايستاده بود. پگاه از پشتش دويد و به سمتم اومد. تقريباً شش سالش بود و موهاي بلندش تو هوا پريشون شده بود. دو هفته اي مي شد که نديده بودمش. مثل پر بلندش کردم و عروسکي که از مغازه براش آورده بودم رو بهش دادم. عروسک رو به خودش چسبوند و رو به فاطمه گفت: ببين عادل چي داده!

لپش رو گاز گرفتم و از پله ها بالا رفتم. فاطمه گفت: دايي!!

و رو به من اضافه کرد: چرا هر دفعه يه چيزي براش مياري؟ رامبد کمه، تو هم اضافه شدي؟

پگاه با اخم لگدي به سمت فاطمه انداخت که با حساب قد من آروم به بازوش خورد. گفتم: به بچه چکار داري؟!


romangram.com | @romangram_com