#کوچ_پارت_4

- خيلي بي شخصيتي!

- انتظار داشتي چي بگم خو؟

- تو واسه من با علي فرق داري... داداشي تو بايد بري دنبال دختري که خودش تو رو بخواد. به خدا اينطوري خوشبخت ميشي. دخترهايي که تو رو جذب مي کنند...

مکث کرد و بعد ادامه داد: ببخشيد... ولي آدم نيستند!

با انگشت شست چونه ام رو خاروندم و گفتم: باشه تو راست ميگي. حالا ميري خونه ات؟ فرشاد يه لنگه پا منتظره.

از پشت شيشه ها به فرشاد نگاهي کرد و گفت: من دارم جدي حرف مي زنم. اگه يکي...

- با اين کار و زندگيم؟ با اين فوق ديپلمم؟

- دختري که خودش بياد طرفت، با همه چيزت ميسازه. توقع زياد نداره...

ابروهام بالا رفت و فاطمه دور شد. روي يکي از صندلي هاي رو به روم نشست و گفت: کمرم شکست، لج نکن ديگه!

خيلي جدي گفتم: همين مونده که وايسم ببينم کي من رو نشون مي کنه.

بلند خنديد و با ديدن اخم من، صداش رو پايين آورد. گفتم: دو روز ديگه هم بيان خواستگاريم.

دوباره خنديد و اينبار بلند گفتم: آروم!

بي حرکت موند. ادامه دادم: بلند شو برو خونه ات. امشب هم داداش مهندست رو ببر مهموني!

بلند شد و با ناراحتي گفت: چته؟


romangram.com | @romangram_com