#کوچ_پارت_48
- تا بعد!
جلوي در اتاق رامبد به شک افتادم که برم داخل يا نه. اين درست که من شب عروسي علي بدکاري کردم ولي تو گوشم زده بود. جلوي بقيه. حتي نتونسته بودم جوابش رو بدم. حالا مي رفتم داخل مي گفتم «سلام»؟! پشت گردنم رو ماساژ دادم و سمت آسانسور برگشتم. وسط راه در اتاق باز شد و صداي رامبد اومد: چرا نمياي تو؟
سينه ام رو جلو دادم و تک سرفه اي کردم. دوباره گفت: حسيني گفت فرستادتت بالا. بيا تو ديگه!
انگار کار اون شبش رو کلاً فراموش کرده بود. يعني از اين به بعد قرار بود به روي خودمون نياريم! شونه بالا انداختم و گفتم: بريم.
با هم وارد اتاق شديم. همه چيز مثل قبل بود. همون ميز و صندلي و وسايل. همون ميز مستطيلي بزرگ گوشه ي اتاق و صندلي هاي دورش. روي يکي از کاناپه هاي مهمان که چسبيده به ميز رامبد بود، نشستم و گفتم: داخل ساختمون رو بعد از بازسازي نديده بودم.
پشت ميزش نشست و گفت: خوب شده؟
- آره... چقدر در اومد؟
- خيلي. دو تا از زمين هاي بابا رو فروختم، شريکش کردم.
- ارزشش رو داره؟
- ارزش داره. کلاس کنکورها همه اش سوده. کلاس هاي هنري هم خوب پر شدند.
بعد پوشه ي من رو از کمد پايين ميزش در آورد و جلوم گذاشت. بازش کردم. کلاً 15 تا هنرجو بود. رامبد شروع به توضيح دادن کرد: فعلاً 15 نفر ثبت نام کردند که واسه ترم اول خيلي هم خوبه... کم کم تعداد بيشتر ميشه. تبليغ مي کنيم.
نگاه سرسري اي به اسم ها و سن ها انداختم. اکثراً نوجوون بودند. گفتم: مدارکم رو دادم به خانومه.
- آره. يه سري کاغذبازي داره... روزهاي زوج مياي از هشت صبح تا دو- سه هر چقدر طول بکشه. با خودشون هماهنگ کن ببين چه ساعت هايي مي تونند بيان. البته هماهنگي هاي اوليه انجام شده. ولي نمي خوام رو زمانبندي ها سفت و سخت بگيري.
- هفته اي يه جلسه ديگه؟
romangram.com | @romangram_com