#کوچ_پارت_45

خنديد ولي حرفي نزد. ماشين رو روشن کردم و گفتم: رامبد هنوز مربي استخدام نکرده؟

- من بهش گفتم قبول کردي.

- اگه زنگ نمي زدم چي؟

- من زنگ مي زدم.

- ...

- مي دونم از اون روز انگشت هات هوايي شده.

ماشين رو راه انداختم و گفتم: کي گفته!؟

- شنبه برو آموزشگاه. رامبد منتظرته.

- ...

- خبرش رو بهم بده.

- باشه... پشت فرمونم، فعلاً.

خداحافظي کرديم و من از چهار راه پيچيدم پايين.

چند ضربه به در باز اتاق زدم و وارد شدم. مسئول بخش آموزش سرش رو از برگه هاي توي دستش بلند کرد و گفت: بفرماييد؟

ميزش رو جوري گذاشته بود که به پله هاي راهرويي که در اتاق توش باز مي شد، ديد داشته باشه. اين هم از فضولي زن ها! جلوتر رفتم و سلام کردم، جوابم رو داد. گفتم: واسه آموزش گيتار اومدم... اسمم احتمالاً توي ليست هست.


romangram.com | @romangram_com