#کوچ_پارت_44

نيازي به بيشتر فکر کردن نبود که بفهمم منظورش از اين حرف ها چيه. با پوزخند گفتم: کورس خصوصي؟ جايزه؟! تفريح؟!

لبخند زد. کف دستش رو نشون داد و گفت: ظاهر و باطن.

ابروم رو بالا انداختم که فکر نکنه با بچه طرفه و انقدر رد نده. لبخندش بزرگ تر شد و گفت: تفريح ِ تفريح هم که نه!

باز پوزخند زدم و گفتم: چند در صد شرط بندي ها به راننده مي رسه؟

- گفتم که... راضيت مي کنم.

معلوم نبود با چجور آدم هايي طرفم. نمي خواستم الکي براي خودم دشمن تراشي کنم. دستم رو جلو بردم و گفتم: کارت اينجا رو دارم، اگر مشکل مالي پيدا کردم تماس مي گيرم.

- به هر حال من منتظرم.

دست داد و بعد چند تا تراول توي مشتم گذاشت و گفت: اين هم خسارت ماشينت.

بلاتکليف نگاهي به تراول ها انداختم. بعد به صورت مرد رو به روم. سر تکون دادم و گفتم: ممنون.

براي دخترش دست تکون دادم و از نمايشگاه بيرون زدم. تنها کاري که براي ريختن آبروي آقاجون نکرده بودم، قمار بود. واقعاً از دست خودم خنده ام گرفته بود. انگار دردسر دنبالم مي اومد. همچين پول هايي به درد من نمي خورد. خطر جوني هم داشت.

پشت فرمون نشستم که ببرمش تعميرگاه. نگاهي به کارت کمالوند که کنار دنده افتاده بود، انداختم. داشبورد رو باز کردم و کارت رو داخلش پرت کردم. نگاهم سمت شيشه هاي جلوي نمايشگاه چرخيد. سمت ماشين ها... مردم چه پول هايي در مي آوردند و من تو خرج زندگيم مونده بودم! يه کار نيمه وقت ديگه همچين بد هم نبود. نفس عميقي کشيدم و شماره ي فاطمه رو گرفتم. با اولين بوق جواب داد: بله؟

- سلام.

- زنگ زدي چند تا نيش و کنايه ي ديگه بار خواهرشوهرم کني؟

جلوي گوشي رو با کف دست گرفتم و خنديدم. بعد دستم رو برداشتم و جدي گفتم: نه، زنگ زدم همون قبلي ها رو يادآوري کنم.


romangram.com | @romangram_com