#کوچ_پارت_36

هر کس به من مي رسيد فکر مي کرد بهتر از خودم، من رو ميشناسه. دوباره گفت: دل تو هزار جاست... آدم دل بستن نيستي.

پوزخند زدم و گفتم: پياده ميشم.

- حقيقت تلخه.

صدام رو بالا بردم و گفتم: آره... راست ميگي. اگر فکر مي کني اينطوري ام، از اين به بعد هم همينطوري مي مونم.

جلوي مغازه پارک کرد. خواستم پياده بشم. ساعدم رو گرفت و گفت: واسه دعوا نيومده بودم.

به سمتش چرخيدم. چشم هاي مشکي مظلومش من رو ياد چشم هاي خودم مينداخت، وقتي هيچ چاره اي برام نمي موند و سردر گم مي شدم. گفت: مي دوني که رامبد آموزشگاه رو بازسازي کرده.

- ...

- قراره سر اين ماه کلاس هاي جديدش تشکيل بشه.

- ...

- ثبت نام هم کردند.

- خب؟

- واسه آموزش گيتار اسم تو رو رد کردم.

يک دقيقه توي سکوت نگاهش کردم تا حرفش رو هضم کنم. بعد خواستم حرفي بزنم که جلوم رو گرفت و گفت: هيچي نگو... مي دونم چقدر عاشق سازتي.

- قبل از اينکه آقاجون بشکندش!


romangram.com | @romangram_com