#کوچ_پارت_14

از حرف هاي بي ربطش پوزخند زدم و به سمت طبقه ي دوم رفتم. با اين اتفاق ها ديگه نه مي خواستم کنارشون شام بخورم، نه مي تونستم.

زن بعد از کلي اين پا و اون پا کردن و استخاره، يکي از کيف هاي صنايع دستي رو بلند کرد و گفت: اين رو مي برم.

کيف رو از دستش گرفتم و گفتم: تو کدوم کاغذ بپيچم؟

به کاغذهاي سمت چپم نگاه کرد و گفت: اون سرمه ايه.

کاغذ رو بيرون کشيدم و کيف رو پيچيدم. کمتر از 15 ثانيه. ديگه داشتم رکورد سرعت مي زدم. زن با لبخند گل و گشادي پول رو داد. گفتم: قابلي نداره.

- خواهش مي کنم.

بقيه ي پول رو برگردوندم. وقتي بيرون رفت فرشاد با نيش باز نگاهم مي کرد. گفتم: چيه؟

- دقت کردي وقتي نيستي فروش کمتره؟!

خنديدم و گفتم: حاجيت جذابه ديگه... حرفي هست؟

خنديد و گفت: خب... بقيه اش چي؟

- جذابيت که بقيه نداره!!

- بنال!

- آهان... مي گفتم... هيچي ديگه گيج و خل شدم، نمي دونم چه گهي بخورم.

- چهار ماهه ميگم تکليف خودت رو روشن کن. چرا تو گوشت نميره؟


romangram.com | @romangram_com