#کوچ_پارت_13
- ...
- عمداً امروز کليد کردي شب اينجا باشم؟
- ...
- ببين خواهر من... اين دختره بيست ساله تو اين محله، اگر من مي خواستمش که تا الان ترتيبش رو داده بودم!
- عادل!!!
- ديگه واسه من از اين لقمه ها نگير.
خواستم به طرف در برم که مچم رو گرفت و گفت: معلومه که رکسانا دختري نيست که چشم امثال تو رو بگيره!
مچم رو ول کرد. اين نگاهش رو اصلاً دوست نداشتم. گفتم: ببين فاطمه...
به سمت کابينت ها چرخيد و گفت: برو بيرون، کار دارم.
آخرين چيزي که بعد از اين اعصاب خردي لازم داشتم اين بود که آقاجون رو توي مسير ببينم که نگه ام داره و بپرسه: تو اين سه ماه سرت کدوم آخوري بند بود؟
- مرسي. من هم دلم براتون تنگ شده بود!!
- رفته بودي دنبال يللي تللي؟ نميگي مادر مريضم چشمش به دره؟
- سفر قندهار که نبودم... مغازه همين بغله، همه تون هم روزي 10 بار من رو چک مي کرديد!!
لب هاش لرزيد که حرفي بزنه اما ساکت موند. بعد گفت: جون به جونت کنند بي مسئوليتي.
romangram.com | @romangram_com