#کوچ_پارت_121
سريع قطعش کردم و چشمم روي شماره ثابت موند. رامبد حرفش رو ادامه داد و من به صورت رکسانا که لبخند بزرگي داشت، نگاه کردم. چشم هاش غرق شيطنت بود. بي خيال حرف هاي رامبد شدم. سايلنت کردم و از زير ميز به شماره اش sms دادم: شما؟
جواب داد: شما؟
- الان شما تماس گرفته بوديد!
- شماره ي شما هم سه روز پيش رو گوشي من افتاده بود!
نگاهش کردم. چشم هاش به رامبد نگاه مي کرد ولي دست راستش زير ميز بود. نوشتم: حتماً اشتباه گرفته بودم رکسانا خانوم (:
- بله. کاملاً واضحه.
با لبخند به هم نگاه کرديم و بعد به سمت رامبد برگشتيم. پنج دقيقه گذشت. حال گوش دادن به رامبد رو نداشتم سر صبحي، دوباره نوشتم: از آهنگش خوشت اومد؟
- نظرم مهمه؟
- وقتي آهنگ کار خودم باشه، آره.
- وقتي نباشه چي؟
- نه مهم نيست.
و به صورتش نگاه کردم که از جوابم جا خورده بود. کم کم داشتم به اذيت کردنش عادت مي کردم. خيلي حال مي داد. به من نگاه کرد. ابروم رو دو بار تکون دادم. نوشت: نه، خوشم نيومد.
- اي بابا! عادت داري به دل شکستن؟
- شما دل هم داريد؟!
romangram.com | @romangram_com