#کوچ_پارت_120

- بله؟

- جايي ميري، به من هم خبر بده!

چند ثانيه بهم زل زد. اين ديگه چه حرفي بود که از دهنم پريد؟!! با لبخند سر تکون داد و به دست هامون خيره شد تا خودم ولش کنم. حتي دستش رو نمي کشيد... خيلي ضايع داشتم لفت مي دادم. انگشت هام رو باز کردم. پياده شد. خم شد و از شيشه ي باز گفت: بريد خونه... با اين وضع رانندگي نکنيد!

- چه وضعي؟

- همين الان خوابيد.

خنديد و رفت. توي آينه نگاه کردم. خواب نبودم، خسته بودم و اين همه خستگي پولي ازش در نمي اومد. لعنت.

کت رو روي يکي از شونه هام انداخته بودم و اطلاعيه ي تايپي روي ديوار رو مي خوندم که از طرف مديريت آموزشگاه بود. قرار بود يه جلسه در مورد ترم هاي پاييزي تو اتاق رامبد تشکيل بشه. به کريم آقا که مشغول جمع کردن مشما ها و خرده ريز هاي جلوي در بود، گفتم: تازه چسبونديد کريم آقا؟

- نه پسرم، يه ساعت پيش تو همه ي طبقه ها زدم.

سر تکون دادم و وارد آسانسور شدم. چند دقيقه ي ديگه قرار بود شروع بشه و من تازه اطلاعيه رو ديده بودم. هنرجوم بايد يه کم منتظر مي موند تا ساعتش رو شروع کنم. جلوي در اتاق رامبد کتم رو درست پوشيدم و آدامسم رو در آوردم. اين جور لباس هاي رسمي حتي روي تيشرت هم مرگ من بود! چند ضربه به در زدم و وارد شدم. رامبد روي صندلي بزرگ خودش نشسته بود و رکسانا روي يکي از صندلي هاي ميز کنفرانس. با ديدن من هر دو زير خنده زدند. به پيراهن و شلوار خاکستريم نگاه کردم و گفتم: چي شده؟

رامبد با خنده گفت: گفتم جلسه، ولي منظورم به شما دو تا نبود که!

رکسانا هم به حرف اومد: فعلاً که فقط ما جديت گرفتيم.

رامبد: ظاهراً ديسيپلينم تو خونه بيشتر از اينجاست.

خواستم صندلي رو يه روي رکسانا رو بيرون بکشم ولي جلوي رامبد خيلي تابلو بود. چند تا صندلي فاصله انداختم و نشستم. زياد نگذشت که کم کم مدرس ها و مربي ها و مسئول آموزش جمع شدند. صندلي کم اومد و اکثراً ايستاده بودند. رامبد صندليش رو سمت ميز مستطيلي هل داد و وقتي نشست صحبتش رو شروع کرد: زياد وقت جمع رو نمي گيرم. صحبتم درباره ي کلاس هاي ترم پاييزه. پارسال دير اطلاع رساني کرديم و مشکلات زيادي برامون داشت. امسال...

صداي زنگ موبايلم حرفش رو قطع کرد و همه به من چپ چپ نگاه کردند. به زور جلوي خنده ام رو گرفتم و توي جيب هاي لعنتيم دنبال موبايل گشتم. ياد استادهايي افتادم که وسط کلاس به خاطر زنگ موبايل بيرونم کرده بودند. بالاخره پيداش کردم و بلند گفتم: عذر مي خوام... شرمنده!


romangram.com | @romangram_com