#کوچ_پارت_112

خنده ام رو ناديده گرفت. نفسش رو فوت کرد و گفت: تو چرا اهلي نميشي؟

يه جرعه از شربتم خوردم و گفتم: تو هم هي ضد حال بزن! خب؟... من که از کلاس آخرم تا الان يه کله دارم مسافر مي برم. خير سرم دارم برنامه ريزي مي کنم.

فوري گفت: واسه چي؟

- ...

- واسه کي؟

- سميرا.

گيج نگاهم کرد. بعد از چند ثانيه سکوت، از بهت در اومد و روي پاش کوبيد. ديدم الان سکته مي کنه، ميفته رو دستم، زير خنده زدم و گفتم: ديوونه اي به خدا.

- چي داري ميگي عادل؟ جدي حرف بزن!

- واسه خودم. به من نيومده به فکر خودم باشم؟

آروم تر شد. يه تيکه از شيريني توي بشقابش خورد و گفت: آفرين داداش گلم.

- حالا شدم گل؟

با لحن ملايمي گفت: تقصير من بود که درباره ي تو و سميرا حرفي به مامان نزدم. اگه مي دونست واسه علي پا پيش نميذاشت... چه مي دونستم مي خواي اينطوري کني.

با صورت آويزون به من نگاه کرد. به کاناپه لم دادم و با خنده گفتم: خوب کاري کردي نگفتي.

با تعجب نگاهم کرد. ادامه دادم: دختره ي افاده اي!


romangram.com | @romangram_com