#کوچ_پارت_111

بي توجه کانال رو عوض کرد. باز هم توي سکوت نگاهش کردم. بعد بهم برخورد و بلند شدم. من سهم خودم رو انجام داده بودم و بقيه اش ديگه مهم نبود. سمت در رفتم. هنوز در رو باز نکرده، دنبالم اومد و گفت: صبر کن ببينم!

دستگيره رو گرفتم و گفتم: کار دارم.

بهم رسيد و گفت: پس چرا اومدي؟

- اشتباه کردم.

دستم رو به طرف داخل کشيدم. هنوز اخم هاش تو هم بود. گفت: بيا... الان رامبد و پگاه هم ميان.

لبخند کوچيکي زدم و برگشتم. من رو روي يکي از مبل ها نشوند و خودش به آشپزخونه رفت. صداي به هم خوردن ظرف ها به گوشم خورد. گفتم: هيچ معلومه کجايي؟ هي فرت و فرت قهر مي کني که چي؟ من که کاري نکردم!

جواب نداد... قربون صدقه رفتن مادره و دختره تو سريال چرند تلوزيون حوصله ام رو سر برده بود. چند دقيقه بعد با شربت و شيريني هاي من برگشت. کنارم نشست و گفت: عادل!

- هوم؟

- از جمعه تا حالا يه لقمه غذا از گلوم پايين نرفته.

- چون من رو کبود کردي؟ عيبي نداره بخشيدمت!

- اون که حقت بود.

- به دختره هم نشون دادم ضرب شستت رو.

خودم خنديدم و فاطمه يه حرکتي بين خنده و ناله انجام داد. گفت: الان هر چي بشه، همه ميندازند گردن من.

- ميشناسنت خب!


romangram.com | @romangram_com