#کوچ_پارت_109
- نه... تازه مي خوام برم باشگاه، بعد مغازه، بعد... هزار تا کار دارم.
- پس بريد تا ديرتون نشده!
- معذرت خواهي تون چي شد؟
شير رو بست و با نگاهي به در ورود، آروم گفت: اينجا محيط کاره!
- مگه من جاي ديگه اي هم شما رو مي بينم؟
نگاهي به در انداختم. خبري نبود. آستين تيشرت رو کمي بالا دادم و بازوم رو جلوش گرفتم. گفتم: ببين به خاطر تو از دست فاطمه کتک خوردم.
چشم هاش از حرکت من درشت شد که صورتش رو بانمک تر مي کرد. خودم رو مظلوم کردم. نگاهش روي کبودي بازوم افتاد و لبخند زد. آستين رو پايين دادم و دست به سينه گفتم: بايد هم بخندي!
- پس چکار کنم؟ بوس کنم، خوب شه!!
نه بابا... داشت کم کم رو مي کرد. خنديدم و گفتم: بد فکري هم نيست.
ابروش رو بالا انداخت. تا دوباره دلخور نشده بود، اضافه کردم: مي خواد به رامبد بگه روزهامون رو عوض کنند. به خاطر ديروز.
چند لحظه فکر کرد. به اطراف نگاه کرد. بعد به من خيره شد. يه شکلک مظلومانه در آوردم که شامل نشون دادن دندون ها و بالا انداختن ابرو ها مي شد. سر تکون داد و گفت: شايد باهاش حرف بزنم.
لبخند زدم و گفتم: معذرت خواهيت چي شد؟
دوباره اخم کرد و گفت: من؟!
- جواب اون همه خوش اخلاقي ديروزم اين بود؟
romangram.com | @romangram_com