#کوچ_پارت_108

- خب.

پگاه رو با يه لنگه دست و پا بلند کردم که با خنده جيغ جيغ کرد. بغلش کردم. گفت: تو هم تو نمايشي؟

- نه... خانومتون من رو راه نميده.

- چرا اومدي پس؟!

- اومدم که يه نفر ازم معذرت خواهي کنه.

- من که هيچي نکردم!!

- من هم با تو نبودم.

پگاه لب هاش رو غنچه کرد و چشم هاش سمت عمه اش چرخيد. رکسانا کوتاه نگاهم کرد و دوباره مشغول شد. جلوتر رفتم. سرم رو پايين بردم که زخم رو ببينم. دستش متوقف شد. نگاهش کردم. داشت برام چشم غره مي رفت. به روي خودم نياوردم و گفتم: بذار ببينم ته جيبم بتادين ندارم!... گازي، سرمي، دستگاه فشاري... دستمال مرطوبي!

گوشه ي لبش خنديد. بعد چسب رو روي زخم چسبوند و به پسربچه که ناراحت نگاه مي کرد گفت: تموم شد. ديدي چيزي نبود؟

پگاه فوري گفت: به من هم چسب مي زني؟

- تو که دستت سالمه.

دستمال هاي کثيف رو برد و من گفتم: نه خير... عمه خانوم ما رو دوست نداره. چسبي هم در کار نيست.

نگاهم روي صورتش بود که دوباره لبخند کوچيکي داشت. دستمال ها رو توي زباله ها انداخت. بعد کريم آقا رو صدا زد که مراقب بچه ها باشه و خودش بيرون رفت. پگاه رو زمين گذاشتم و دنبالش رفتم. توي آبدارخونه داشت دست هاش رو با مايع ظرفشويي مي شست. گفتم: چه بهداشتي!!

- منزل منتظرتون نيستند؟


romangram.com | @romangram_com