#ضربه_نهایی_پارت_8

عاقد بار دیگر جمله اش را تکرار کرد وسرگرد هم خیلی محکم ومردانه قبلتم را گفت
وصدای هلهله ی مهمان ها مانند تازیانه ای بار دیگر بر پیکر ش نشست واز سوزش آن اشک در چشمانش حلقه زد
هنگامیکه فضا کمی ارام تر شد وتبریک ها گفته شد وانگشتر در انگشت نشان سرمه نشست بلافاصله صدای ارام سرگرددر گوش سرمه
نشست
-بالاخره بعد از چند ماه مال خودم شدی !!
سرمه لحظه ای کوتاه نگاهش کرد وزمزمه کرد
-سرگرد
هنوز جمله اش کامل نشده بود که صدای سرگرد را شنید
-طاها هستم نه سرگرد
طاها هستم نه سرگرد
شنیدن اسم کوچک او از زبانش وسردی حلقه ای که در انگشتش سنگینی می کرد به اوفهماند که همه چی تمام شده است
زبانش را روی لب هایش کشید
سری تکان دادو به سختی گفت
-ببینید آقا طاها شما
این بار دستش همان دستی که حلقه در آن سنگینی می کرد در پنجه ی مردانه ی او اسیر وفشرده گشت
-نه سرگرد ونه آقا !!
فقط طاها ،من طاها هستم وتو سرمه!!
سرمه کلافه سعی کرد دستانش را از میان دست داغ او بیرون بکشد

اما او چنان سفت آن را نگه داشته بود که گویی مجرمی را دستگیر کرده باشد

romangram.com | @romangram_com