#ضربه_نهایی_پارت_55

-زودتر از اینا منتظرت بودم پسر هاتف!!
سراج باشنیدن نام پدرش پوزخندی گوشه ی لبانش را به سمت بالا متمایل کرد .
خالد با خوشرویی به استقبال سراج رفت . دستش را روی شانه ی اوگذاشت وگفت
-زودتر از اینا منتظرت بودم پسر هاتف!!
سراج باشنیدن نام پدرش پوزخندی گوشه ی لبانش را به سمت بالا متمایل کرد .
خود را کمی عقب کشید ومستقیم سراصل مطلب رفت وگفت
-شنیدم برای فرستادن بار به مشکل خوردین

خالد دستی به سبیل های پرپشتش کشید وبه سمت مخده اش رفت .
سراج نگاهی به بساط بافور اوانداخت وگوشه ی چشمانش از بوی شیره تریاک چینی خورد .
خالد اورا به نشستن دعوت کرد وگفت
-فعلا نمیشه جنس ها رو بار کرد .پلیس منطقه به شدت داره پاکسازی می کنه ..همین الانشم یکی دوتا از افرادم گیر افتادن وبه سختی
تونسم ساکت نگهشون دارم !!
اگر یاشار پای معاملم نبود بارتون رو پس می فرستادم
ازطرفی صاحب معامله توکویت جنس ها رو می خواد ...تو بد مخمصه ای گیر کردم
سراج مقابل اونشست وگفت
- نمیشه زیر میزی داد وکاری کرد ؟
خالد بافور خود را به دست گرفت وگفت
-نه فعلا اوضاع ریخته بهم... از طرفی گشت دریایی هم زیاد شده وکشتی ها هم فعلا قبول نمی کنن بار جابه جا کنن
سراج سری تکان داد و گفت

romangram.com | @romangram_com