#ضربه_نهایی_پارت_52

سرمه لبخندی زد وگفت

-البته ...سپس نگاهش را به کاغذ وادرس عجیب ان دوخت
باربد نگاهی به اطراف انداخت .
دران وقت ظهر وان گرما عجیب نبود که پرنده پر نمیزد .
باید عجله میکرد دستمال را دردستش جابه جا کرد و...
باربد نگاهی به اطراف انداخت .دران وقت ظهر وان گرما عجیب نبود که پرنده پر نمیزد .
باید عجله میکرد دستمال را دردستش جابه جا کرد و قدمی به دختر زیبای مقابلش که با دقت مشغول خواندن ان ادرس پرت بود
نزدیکتر شد اما قبل از اینکه بخواهد دستمال را به بینی او نزدیک کند ناگهان نگاهش به ماشین پلیسی افتاد که وارد کوچه شد .
برای لحظه ای رنگ از رخسارش پرید .ماشین پلیس در این کوچه ی خلوت چه می کرد.
سریع دستمال را در دست مچاله کرد وسعی کرد ارامش خود را حفظ کند.
صدای ظریف دختر را شنید که گفت
-ببخشید ولی من همچین جایی رو نمی شناسم...سرکوچه یک اژانس بهتر ازاون ها بپرسید بهتر راهنماییتون می کنن
دردل به بدشانسی اش فحش ابداری نثار کرد ودرظاهر لبخند مهربانی زد وگفت
-حتما همینطوره ...ممنون از کمکت دخترم
این را گفت وبه سمت ماشینش رفت .
سوارشد واز ان کوچه خارج شد وسرمه هم بی خبر از خطری که ازسرش گذشته بود به سمت خانه حرکت کرد .
گرمی هوای مرداد ازار دهنده شده بود واو به شدت از این گرما متنفر بود .
کلید خود را دراورد و در را باز کرد وبه خانه رفت .سارا دراستخر مشغول شنا بود .سارا با دیدن او هیجان زده دستی برایش تکان داد
لبخندی پرمحبت به او زد وبعد از گفتن مواظب خودت باش به سمت خانه رفت .شنا دران هوای گرم به او هم می چسبید .

romangram.com | @romangram_com