#ضربه_نهایی_پارت_51
یخ ایستاده بود.....
دقایقی از رفتن سراج گذشته بود واو همچنان در همان نقطه ایستاده بود واز شدت خشم می لرزید ..
او برای چندمین با ر او را تحقیر کرده بود وطلا درهمان جا قسم خورد یک روز انتقام توهین های او را به بدترین شکل بگیرد واز او انتقام
بگیرد.
او هنوز طلا را نشناخته بود .
نمی دانست از دست او چه کارهای خطرناکی برمی اید.
باربد نگاهی به اطراف انداخت.خیابان خلوت بود واو می توانست امروز دست به کار شود واین دختر را که به شدت برای یاشار مهم بود
بدزد
.ماده ی بیهوشی را روی دستمالی با حوصله ریخت وبه ساعت نگاه کرد .
ان دختر ساعت چهار از باشگاه بیرون میامد ومعمولا هم همیشه تنها بود وچون باشگاه نزدیک خانه اش بود این یک حسن بود که بدون
وسیله این مسیر را طی می کرد .
در کوچه ای خلوت که مسیر برگشت او بود ایستاد ودر اینه نگاهی به گریم بی نقص خود انداخت ولبخندی زد .
چند روز طول کشیده بود تا او بتواند تمام این اطلاعات را به دست بیاورد وبی گدار به اب نزند.
درست درهمان لحظه دختر را دید که مثل همیشه ارام وباوقار از گوشه ی پیاده رو به او نزدیک میشد در چند قدمی ماشین که رسید
سریع از ماشین پیاده شد ودستمال را پشت کاغذ پنهان کرد .
الان بهترین فرصت بود که ماموریتش را انجام دهد وپاداش خود را بگیرد.ماموریتی که یاشار گفته بود سراج از عهده اش برنیامده و او
می توانست الان خودش را بهتر از هر زمانی به یاشار نشان دهد.
سرمه با صدایی که مخاطبش قرار داده بود سرش را بلند کرد ونگاهش به مردتقریبا میانسالی افتاد که از او ادرس جایی را می پرسید .
لبخندی روی لب نشاند وبه سمت ماشین حرکت کرد.
-ببخشید دخترم من می خوام به این ادرس برم راهنماییم می کنی
romangram.com | @romangram_com