#ضربه_نهایی_پارت_5
می دانست اگر به آن بغض بال وپر دهد
در همان نقطه ای که ایستاده بود درست مانند کودکی که برای اولین بار از مادر جداشده باشد
زار زار گریه می کرد وهیچ کس هم
قادر نخواهد بود تا او را ارام کند
چانه اش را جلو داد
سرش را بالا گرفت ولبخندی تصنعی روی لب نشاند وبرای جمعیتی که مشتاقانه اورا می نگریستند سر ی به نشانه ی احترام تکان داد..
سرگرد طاها قایم را دید که با همراهی مادر وخواهرش به سمت او میامدند
قلبش لحظه ای از شدت اضطراب در سینه مچاله گشت
گوشه ی لب هایش را گزید وسعی کرد چیزی شبیه لبخند روی لب بنشاند
پدرش هم تکیه اش را از ستون برداشته بود وبه سمت او میامد
کمتر از چند ثانیه در کنار او قرار گرفت وبازویش را به سمت او گرفت
گوشه ی پلک راست سرمه پرید .دست کشیده اش دور بازوی پدرش حلقه شد وبلافاصله صدای گرفته ی پدرش در گوشش نشست
-سرمه دخترم هنوزم دیر نیست
حتی اگر همین الان هم بگی من این نامزدی رو بهم میزنم
خوب فکرهاتو کن بابا !!
قبل از اینکه خیلی دیر بشه وبه صیغه ی این مرد دربیایی !!!
سرمه در نهایت تسلیم بغض گلویش شد لب هایش را گزید وچندین بار پشت سرهم پلک زد تا جلوی جمع شدن اشک را در چشمانش
بگیرد
عمق نگرانی پدرش را خیلی راحت درک می کرد
romangram.com | @romangram_com