#ضربه_نهایی_پارت_49
دقایق طولا نی که گذشت وخبری از سراج نشد طلا مانتویش را از تن خارج کرد نگاهی به ظاهرش انداخت ولبخندی رضایت مند روی
لب نشاند.
لباس حریر نازک سفیدش با لباس زیر مشکی اش هارامون زیبایی ایجاد کرده بود وبدن وسوسه انگیزش را زیباتر نشان می داد .
هیچ مردی نمی توانست از این هیکل و این همه زیبایی بگذرد !!
به سمت مسیری که دقایق پیش سراج رفته بود جلو رفت .
دراتاق را باز کرد وباشنیدن صدای اب متوجه شد سر اج حمام رفته است .
لبخند شیطانی اش عمیق ترشد.به سمت حمام رفت ودستگیره ی در را پایین داد.
در به ارامی باز شد ونگاه طلا لحظه ای محو هیکل مردانه ی سراج از پشت شد.
این مرد بی نظیر بود وطلا برای حل شدن دراغوش مردانه اش لحظه شماری می کرد .ارام وبی صدا به سمت او حرکت کرد واز پشت
دستش را دور او حلقه کرد و هنوز سرش را روی کتف سراج نگذاشته بود که سراج در یک حرکت سریع دستش را گرفت وان را پیچاند
وبه سمت خودش کشید .
شدت دردی که در بازویش پیچیده بود از طرفی واب یخ از طرف دیگر باعث شد صدای فریاد طلا در حمام اکو شود .
در اغوش او تقلا یی کرد تا خود را از زیر اب بیرون بکشد اما رهایی از میان بازوهای او بی فایده بود.
حالا دیگر دندان هایش بهم می خورد .با دست ازادش موهای خیس پیشانی اش را کنارزد ونگاهش را به سراج دوخت که با ابروهایی گره
خورده ومستقیم او را نگاه می کرد .
لعنتی حتی نگاهش هم باعث می گردید تا کل وجودش به اتش کشیده شود واز حرارت بسوزد حتی دران اب سرد.....
حالا دیگر بدنش به اب یخ عادت کرده بود.نگاهش لحظه ای به سینه ی عضلانی سراج که فاصله ی کمی با سینه ی خود داشت دوخته شد
وپرهوس زمزمه کرد
-حیفه این حرارت نیست که با اب سرد خاموش می کنی؟
romangram.com | @romangram_com