#ضربه_نهایی_پارت_48
ماشین را وارد کوچه کرد وبادیدن ماشین طلا کنار در خانه چینی به پیشانی انداخت.
اصلا حوصله ی این دختر سیریش رانداشت .ماشین راجلوی خانه نگه داشت ریموت در را زد .
طلا لبخندی به پیروزی به دست اورده اش زد .
امشب می توانست شب مرادش باشد .بهانه ی خوبی پیدا کرده بود تا وارد خانه ی اوشود.
باید تمام سعی ش را می کرد تا این کوه یخ را به دست میاورد...
سریع از ماشین پیاده شد وبه سمت ماشین سراج پاتند کرد .
درماشین او را باز کرد وداخل ماشین نشست وبا طنازی به سمت سراج خم شد خواست لب هایش را ببوسد که سراج چنان نگاهی به
سمتش انداخت که ترسید وحساب کار دستش امد .
سراج ماشین را داخل برد وبا اخم پرسید
-کی بهت گفته بیایی اینجا
طلا با لبخند خود را عقب کشید وبه پهلو به سمت سراج نشست .با عشوه دستی به موهایش کشید و بی اهمیت به لحن توهین امیز
اوگفت
- کمی جنس اوردم تست کنی
سراج پوزخندی زد .
ماشین راخاموش کرد وهردو از ماشین پیاده شدند وبه سمت ساختمان حرکت کردند .
سراج کلید برق را زد وطلا لبخندی زد وبه اطراف نگاه گذرایی انداخت.
سراج بدون اینکه به سمت او نگاهی بندازد مستقیم به سمت اتاقش رفت تا دوش اب سردی بگیرد .
بعد از ان روز کاری سخت به یک حمام احتیاج داشت .
داخل حمام شد ولباش را بی حوصله کند .دوش اب را باز کرد وزیراب رفت ..
romangram.com | @romangram_com