#ضربه_نهایی_پارت_47
چیز مشکوکی ندید وهمین تا حدودی خیالش را راحت کرد .نزدیک خانه که رسید دریک فرعی ناگهان ماشینی با سرعت مقابلش پیچید .
سرمه هینی کشید وبه موقع ترمز کرد .اما چون کمربند خود را نبسته بود سرش باشیشه برخورد کرد .از شدت درد پیچیده درسرش
ناله ای کرد .
دستش را روی محل اثابت گذاشت وان را مالید .
باصدای شدیدترمز ماشینی از پشت دستش را از روی زخم برداشت
باصدای شدیدترمز ماشینی از پشت دستش را از روی زخم برداشت وبا چشمانی که از شدت درد جمع شده بود به جلو نگاه کرد .
ماشینی که خیلی ناگهانی جلویش پیچیده بود با ایستادن ماشین عقبی روشن کرد وباسرعت از انجا دور شد از اینه به عقب نگاهی انداخت.
لحظه ای چراغ نور بالای ماشین روی چشمانش افتاد واز شدت نور پلک هایش روی هم افتاد وزمانی چشمانش راباز کرد که ماشینی
پشتش نبود.
قلبش به شدت درسینه می کوبید .فشار محکمی روی پیشانی اش اورد .قفل در را زد ومحض احتیاط هندزفری را گذاشت.
خیلی سریع ماشین را روشن کرد وبه سرعت از ان جای خلوت دور شد.
سراج بعد از اینکه سرمه وارد خانه شد .ماشین را روشن کرد وبه سرعت مسیر خانه را طی کرد .
کلافه کمی شیشه ی ماشین راپایین داد تا بادی به سرش بخورد .
درک نمی کرد چرا نقش بادیگارد را برای ان دختر بازی می کرد وازدور از او مراقبت می کرد .
فقط می دانست دلش نمی خواهد ان دختر وخواهر کوچکش اسیر دست یاشار شوند.
ان شب که باربد را بیرون عمارت یاشار دیده بود متوجه گردید دایی اش دست به کارشده است.
باربد یکی از بی رحم ترین ودرعین حال زیرک ترین افراد گروه بود.
دست ازادش را از روی موهایش کشید کمتر ازچندروز دیگر برای ماموریت به بوشهر می رفت ومی دانست دران چند روز دایی اش
وباربد بیکار نمی مانند .
romangram.com | @romangram_com