#ضربه_نهایی_پارت_43
یاشار سعی کرد خشمش را کنترل کند.سراج زیر دستش نبود که بخواهد خشمش رابا فریاد روی سرش خالی کند...او سراج بود..مردی
که از هیچ احدی هراس نداشت..
نفس خشمگینش را مهارکرد وباتمسخرگفت
- به دست اوردن اون پرونده واسه کسی مثل من هیچ کاری نداره سراج
خودت خوب می دونی که چرا من خواستم اون دختر پرونده رو برداره
لحظه ای دست سراج مشت سپس ازاد گردید.پوزخند شکل گرفته ی گوشه ی لبانش زیادی در نرو یاشار بود
خوب می دانست که چرا دایی بیمار وخطرناکش می خواست ان دختر ان پرونده را بردارد .درحقیقت می خواست از این طریق انتقام
خودرا ازان سرگرد بگیرد .
یاشار در مقابل سراج نشست.یک پایش را روی پای دیگری انداخت .مستقیم او را هدف نگاه تیزبینش قرار داد وسعی کرد ان نگاه خنثی
وسرد را بخواند.
هرچند که می دانست بی فایده است.با صدای کنترل شده ای پرسید
-چرا اون دختر بچه رو خودسرانه ازاد کردی؟
- چون از اول قرار به ازادیش بود
یاشار غرید
-ازادی در ازای پیروزی !!!
گوشه ی چشم سراج چین افتاد وخطوط پیشانی اش عمیق تر گردید .
-تو چی می خوای یاشار
لحن صدای پرسشگرش زیادی محکم بود
یاشار قلنج دست خود را شکاند وگفت
- تو باهوش تر از اونی هسی که ندونی من چی می خوام سراج!!!
romangram.com | @romangram_com