#ضربه_نهایی_پارت_42

چنان مزه ی سکس با زیر دهانش رفته بود که حاضر بود هرچی را دارد از دست بدهد وباز به تخت او برود .
زبانش را روی لبانش کشید وبا عشوه گفت
-طلا هم کسی نیست که یک نفر با یک بار خوابیدن باهاش سیر بشه
سراج باتمسخر نگاهی به سرتاپای اوانداخت
وقت سرو کله زدن با این دختر را نداشت .
به سمت دراسانسور رفت ودرحین گذشتن از کنار طلا با تمسخر گفت
-چندان اش دهن سوزی هم نیسی
جمله اش که تمام شد بی اهمیت به صورت کبود از خشم او از اسانسور خارج شد وبه سمت اتاق دایی اش حرکت کرد.
سخت نبود حدس بزند یاشار بزرگ چرا اورا خوانده است.
ضربه ای به دراتاق وارد کرد و متعاقب ان در راگشود ووارد اتاق شد .یاشار را مقابل قفسه ی کاسکویش دید .یاشار بدون اینکه سمت
اوبرگردد گفت
-حتما باید صدات بزنم تا سراغی از دایی پیرت بگیری
سراج تنها به گفتن سلام بسنده کرد ومستقیم به سمت کاناپه رفت وروی ان نشست
یاشار دست از تماشای کاسکویش برداشت وبه سمت سراج چرخید .نگاه اجمالی به او انداخت وسری تکان داد. گاهی این مرد خونسرد
مقابلش زیادی روی مخش پاتیناژمی رفت .
پر اخم پرسید
-منتظر توضیحم
سراج به پشت مبل خود تکیه داد و خونسرد گفت
-می تونیم از هزار راه دیگه اون پرونده رو برداریم


romangram.com | @romangram_com