#ضربه_نهایی_پارت_41

توضیحات احمقانه اما کامل سرمه دهان طاها را بست .ازصندلی بلند شد وخشمگین به سمت دراتاق رفت وازاتاق خارج شد.
..........
سراج ماشین را مقابل عمارت پارک کرد واز ماشین پیاده شد وبا قدم هایی راسخ ومحکم به سمت ساختمان حرکت کرد.
ازکنار نگهبان ها وبادیگاردها که بادیدن او سلام کردند بی اهمیت عبور کرد .
داخل عمارت خلوت بود وحدس زد می تواند دایی اش را کجا پیدا کند.سواراسانسور شد وطبقه ی دوم رازد .
قبل از اینکه دربسته شود دستی در را نگه داشت واو طلا را دید که نفس زنان خود را داخل اسانسور انداخت.طلا چشمکی تحویلش داد
وگفت
-چطوری پسر..چه عجب اینوری اومدی شازده
سراج پوزخندی زد
طلا که سکوت اورا دید .با لوندی به او نزدیک شد .دستان کشیده اش را دور گردن او حلقه کرد ولبانش را روی چانه ی او قرار داد
وخیره به لب های مردانه اش با شهوت لب زد
-یک شب بامن بودی و من رو به اوج رسوندی و وقتی مزه ی سکس باهات زیر زبونم رفت بهم بی محلی می کنی!!
سراج اورا به عقب راند .
با پشت دست چانه اش را پاک کرد وباتمسخر گفت
-خودت که سراج رو خوب می شناسی !!

سراج باهرکسی بیشتر از یکبار نمی خوابه
طلا خوب این را می دانست .
یعنی هر دختری که دراین عمارت کار می کرد ارزوی خوابیدن با او را درسر می پروراند .
اما کمتر کسی بود که به تخت او راه پیدا کرده باشد . اودختر خوش شانسی بود که یکبار همچین سعادتی نصیبش شده بود و در ان یکبار

romangram.com | @romangram_com