#ضربه_نهایی_پارت_39

-دخترم جناب سرگرد اومدن تا با سارا صحبت کنن
همین یک جمله کافی بود تا سرمه گارد بگیرد وان دستپاچگی ملاقات ناگهانی با طاها را فراموش کند
قدم عقب رفته راجلو گذاشت وگفت
-بابت چی؟
طاها خیره درنگاه او گفت
-باید باهاش صحبت کنم وچندتا سوال ازش بپرسم
سرمه با ابروهایی درهم گره زده گفت
- قبلا از اون بچه بازجویی شده وهرچی می دونسته درپرونده ثبت شده
سارا الان شرایط روحی مناسبی نداره به شدت ترسیده واز بازجویی به بعد حتی بیشتر ساکت وافسرده شده ..
من نمی تونم این اجازه رو بدم که با پرسیدن یک مشت سوال تکراری اذیتش کنید
از لحن صدای جدی وقاطعش طاها جاخورد.
انا به بهانه ای ان هاراترک کرد وطاها بهترین فرصت رادید تا با اوصحبت کند.

شاید سرمه هم فهمیده بود که بازجویی از سارا بهانه ای بیش نیست
در چند قدم به سمت اورفت مقابلش ایستاد وگفت
- باید صحبت کنیم
سرمه از این نزدیکی اب دهانش راقورت داد و در دل ناشناس را دشنام داد که اورا در این دردسر انداخته بود
سرمه از این نزدیکی اب دهانش راقورت داد و در دل ناشناس را دشنام داد که اورا در این دردسر انداخته بود
مخالفتی نکرد.
نمی توانست بکند می دانست حداقل یک توضیح به او بدهکار است .

romangram.com | @romangram_com