#ضربه_نهایی_پارت_38

هنوز هم اتفاق افتاده رادرک نمی کرد .
از طرفی سرمه خیلی ناگهانی به ازدواج او پاسخ مثبت داده بود وسپس خیلی ناگهانی حلقه را پس داده ونامزدی را بهم زده بود از طرفی
دیگر خواهرکوچکترش سالم به خانه باز گشته بود .
بدون اینکه گروگیرها چیزی بخواهند وبه ادعای دختر وپزشک قانونی اسیبی بهش رسانده باشند واین عجیب ترین چیزی بود که طی این
سال های کاری دیده بود.
انا شرمگین لبخندی به بی قراری سرگرد جوان زد وسینی حاوی اب میوه را مقابلش گرفت وگفت
-بیا مادر ..بیا گلویی تازه کن ..
طاها باشنیدن صدای پرمحبت او به خود امد لبخندی زد ولیوانی اب پرتقال برداشت وبعد از تشکر یک نفس ان را نوشید.
اب پرتقال را که نوشید لیوان را داخل سینی بازگرداند وخطاب به انا پرسید
-من باید شخصا با سارا صحبت کنم اگرصداش کنید ممنون میشم
انا مردد سری تکان داد .
دوست نداشت دختر کوچولویش بعد از ان تجربه ی سخت بازهم سوال و جواب شود .اما به نظرچاره ای هم نبود.لبخندی زد وگفت

-بیا پسرم سارا اتاقش
هردو از پله ها بالا رفتند و لحظه ای نگاه طاها پشت دربسته ی سرمه ثابت ماند وقلب انا را مملو از اندوه کرد..
صحنه ی چند شب پیش لحظه ای مقابل چشمانش جون گرفت وقتی پس از شام سرمه خیلی ناگهانی به پدرش گفته بود که انگشتر را پس
داده ونامزدی را برهم زده !!!
طاها قبل از اینکه نگاه از دربگیرد در باز شد واو قامت کشیده وزیبای سرمه را دید وباز دلش لرزید.
مشخص بود سارا هم ازدیدن او دستپاچه شده است زیرا بلافاصله به انا نگاه کرد وقدمی عقب رفت
انا که حال خراب اورا درک کرده بود به کمک اوشتافت وگفت

romangram.com | @romangram_com