#ضربه_نهایی_پارت_37
سپس سریع اورا از اغوش خود خارج کرد وپرسید
-حالت خوبه..سالمی
سارا سرش را تکان داد وارام گفت
-من حالم خوبه ابجی
سرمه با دست مجدادا صورت او را لمس کرد وبا گیجی پرسید
-اما...اما..چجوری اومدی خونه
فرار کردی؟
فرار کردی؟
سارا سرش را به نشانه مخالفت تکان داد وبا گیجی گفت
-من فرار نکردم یعنی نمی تونستم فرار کنم .اون مرد من رو داخل یک اتاق زندونی کرده بود ودرهمیشه قفل بود مگه وقتایی که می
خواستن بهم غذا بدن ...
امروز صبح اون مرد من رو از خواب بیدا کرد وگفت
-بریم وبعد من رو تا دم در خونه رسوند
سرمه کاملا گیج شده بود .تمام اتفاق های دیروز از ذهنش گذشت .ان مرد گفته بود به شرطی خواهرش را ازاد می کند که ان پرونده را
برای او بدزد و..و...او این کار را نکرده بود...
چیزی را درک نمی کرد ...چرا ان مرد خواهرش را ازاد کرده بود..یعنی همه چی به همین راحتی تموم شده بود
با تکان خوردن خواهرش به خود امد.
با محبت بوسه ی دیگری روی موهای او گذاشت .دیگر هیچی مهم نبود جز اینکه الان خواهر دوازده ساله اش اینجا ودر کنارش بود ....
طاها کلافه دستی در موهایش کشید .
romangram.com | @romangram_com