#ضربه_نهایی_پارت_36
که با سرعت ازش فاصله می گرفت چشم دوخت .ودر همان نگاه اول توانست ماشین مرد ناشناس راتشخیص بدهد .اه از نهادش درامد
...او چه کرده بود ..اگر ان مرد بلایی سر خواهرش می اورد او چه می کرد با بغض ونفس زنان زمزمه کرد
-لطفا ...لطفا ...بلایی سرخواهرم نیار ...اون فقط یک دختر بچس
لحظه ای صدای نفس کشیدن سنگینش را شنید سپس ارتباط قطع گردید.
سرمه بااحساس نوازش موهایش پلک های متورمش را از هم گشود وبا تصویری که دید لحظه ای گمان کرد که خواب است و رویا
میبنید .
مجدادا پلک هایش روی هم قرار گرفت وقطره اشک داغی ازورای پلک های بسته اش غلتید.
نمی دانست چرا چشمه ی اشکش پس از ان همه گریه ی شبانه خشک نگردیده بود. مجدادا موهایش توسط دستی نوازش شد وبا صدایی
که شنید شوکه چشمانش را از هم گشود وباز به تصویر مقابلش خیره ماندواقعی تر از انی بود که رویا به نظر برسد .
خواب درکمتر از چندثانیه ازچشمانش پرید.سریع نیم خیز شد ومبهوت زده دستش را سمت صورت خواهر کوچکش برد و زمزمه کرد
-ساراتویی ... خدای من ...من خوابم یا بیدار
سارا لبخندی زد وبدون هیچ حرفی به اغوش خواهرش پناه برد
سرمه نگاه بهت زده اش را به انا که باچشمانی خیس ان هارا تماشا می کرد دوخت
انا با پشت دست گونه ی خیس از اشکش را پاک کرد وگفت
-دخترم خواب نیستی بیداری
سپس برای چندمین بار طی ان یک ساعتی که سارا به خانه بازگشته بود دستانش را رو به اسمان برد وخدارا شکر گفت
-ماهم مثل تو شوکه شدیم وقتی زنگ خونه رو زدن درروباز کردیم وخواهرت رو دم درصحیح وسالم دیدیم
سرمه با گریه لب هایش را روی موهای چرب او قرار داد وگفت
-سارا ..خواهر کوچولوی شیرینم ..چقدر خوشحالم که تو سالمی وپیش ما برگشتی
romangram.com | @romangram_com