#ضربه_نهایی_پارت_35
دقیقه قبل طاها از ان رفته بود نگاه کرد وچون او را ندید محلول را داخل لیوان اب پرتغال او ریخت ونفس لرزانش را باشدت مهارکرد....
کل وجودش مانند بیدی در دست طوفان می لرزید .دختری مثل او خوب می دانست جرم کاری که کرده بود تا چه حدی سنگین است.
اما دیگر کار از کار گذشته بود.
طاها همراه با لبخندی با قدم هایی بلند خود را به سرمه رساند .چسبیده به اونشست و گفت
-ببخش تنهات گذاشتم ..تلفن کاری بود ونمیشد جواب ندم
سرمه دستانش را درهم گره زد وخواهش می کنمی زیر لب گفت
طاها ریموت کولر گازی را ازروی میز برداشت وگفت
-هوا خیلی گرمه ...
سپس لیوان اب پرتغال خود را برداشت ...سرمه اب دهانش راقورت داد ونگاهش خیره ماند روی دستان مردانه ی طاها وزمانیکه او
خواست لیوان را به لب هایش نزدیک کند ناخواسته وبا یک حرکت سریع تکانی به خود داد وباعث شد لیوان از دست طاها زمین بیفتد
وبابرخورد با سرامیک با صدای بدی بشکند .در مقابل نگاه بهت زده ی طاها از روی مبل بلند شد کیف خود را برداشت واز کناراوعبور
کرد .شک نداشت که عقل خود را ازدست داده است اما دیگر نمی توانست به این بازی ادامه بدهد .با نفسی که درسینه حبس شده بود
حلقه را ازانگشت بیرون کشید ان را روی میز گذاشت وبا صدای لرزانی گفت
- متاسفم ...واقعا متاسفم ..اما من نمی تونم باشما ازدواج کنم
این را گفت و از بهت طاها استفاده کرد وبا سرعت به سمت در خروجی دوید وتوجهی به صدازدن های طاها نکرد ...حتی فراموش کرده
بود که ان ناشناس هم تمام حرف هایش را شنیده است و واقعا دران لحظه هیچی برایش مهم نبود .تا خیابان یک نفس دوید وسر خیابان
نفس زنان ایستاد .قلبش دیوانه وار درقفسه ی سینه اش می کوبید با پشت دستش سینه اش را ماسار داد تا شاید نفس کشیدنش راحت
شود درهمان حین صدای خشمگین ناشناس درگوشش پیچید
-تو یک احمقی....
قبل از اینکه بخواهد جوابی به او بدهد ماشینی با سرعت از کنارش عبور کرد وحشت زده فریادی کشید وخود را عقب کشید وبه ماشینی
romangram.com | @romangram_com