#ضربه_نهایی_پارت_34

-بیا عزیزم
سرمه لیوان را برداشت وزیر لب تشکر کرد ونگاهش روی اب پرتقال او لحظه ای ثابت ماند
طاها درکناراو نشست وسینی را روی میز گذاشت.نگاهی به سرمه که خیلی معذب نشسته بود انداخت وگفت.
-هوا خیلی گرمه نمی خواهی مانتو وشالت رودربیاری؟
سرمه نگاهش را ازاو فراری داد وبه سختی گفت
-چرا ..چرا ..الان درمیارم
طاها به دست پاچگی اولبخندی زد وگفت
-افرین عروسک حالا اب پرتغالت روبخور
سرمه جرعه ای از اب پرتغالش را نوشید ودرست در همان حین گوشی طاها زنگ خورد.طاها نگاهی در اطراف چرخاند وچون گوشی را
روی میز دید از جای خود بلند شد وبا گفتن الان برمی گردم عزیزم به سمت درورودی حرکت کرد
بلافاصله همان صدای یک دست ومردانه درگوشش پیچید
-الان وقتشه زود محلول رو تو نوشیدنیش بریز
سرمه با لکنت زبان وترسیده گفت
-من ..نمی تونم ..لطفا این رو از من نخواه
صدا بلافاصله در گوشش پیچید
-تو می تونی فقط کافیه به خواهرت فکر کنی!!
دست سرمه از شدت ناتوانی مشت گردید... چندین بار با بغض زمزمه کرد
لعنت به تو ...لعنت به تو....

زمان کمی داشت با دست هایی لرزان دست سمت کیف برد وزیپ ان را گشود سپس محلول را برداشت .با استرس به مسیری که چند

romangram.com | @romangram_com