#ضربه_نهایی_پارت_33

-مردک بوالهوس!!
واین اولین جمله ای بود که سرمه ازشنیدنش از زبان ان مرد ناشناس خشمگین نشد.
سرمه مستقیم به سمت اولین مبل رفت وصاف نشست.طاها قبل از اینکه وارد اشپزخونه شود پرسید
-چی می خوری؟
سرمه بدون اندکی مکث جواب داد
-فرق نمی کنه فقط خنک باشه
طاها دیگر چیزی نگفت و وارد اشپزخانه شد
سرمه وقتی مطمن شد که طاها صدایش را نمی شنود با ارام ترین لحن ممکن نجواکرد
-لطفا از من نخواه این کارروکنم !!
من نمی تونم ..حتی فکرش هم داره من رو تا مرز سکته پیش می بره
-قرار نیست کارخاصی کنی!!
فقط وقتی نوشیدنی رواورد اون محلول خواب اوری که بهت دادم رو تو نوشیدنیش بریز
بقیش رو بعدش می گم چیکار کنی!!
قبل از اینکه سرمه بخواهد چیزی بگوید صدای قدم های طاهاراکه درکف سرامیک منعکس شده بودشنید سریع به سمت اشپزخانه نگاه
کرد واورادید که سینی در دست به سمتش می اید ..

دهان باز مانده اش را بست وباز طرح همان لبخند مصنوعی را روی لب نشاند واز فکرش گذشت چگونه می تواند ان محلول بی رنگ را
که حتی نمی دانست دقیقا چیست در نوشیدنی او بریزد..قبل از اینکه نفسش به شمارش دراید نفس عمیقی کشید تا ظاهر خونسردش را
حفظ کند
طاها سینی اب پرتقال را مقابلش گرفت وگفت

romangram.com | @romangram_com