#ضربه_نهایی_پارت_31

طاها ریموت وگوشی اش را روی میز انداخت وقدمی به او نزدیک شد وخیره درچشم های او پر حرارت لب زد
-فراموش کردم بگم اینجا خونه ی مجردی منه!!
سپس خندید وقدمی جلوتررفت وزمزمه کرد
-البته خونه مجردی بود ودیگه نیست!!!
سرمه قدم جلو امده ی او را عقب رفت
قلبش با شنیدن این جمله مانند قلب کبوتر بچه ای درسینه می تپید..
هر یک قدمی که او به سمت جلو میامد او یک قدم به عقب برمی داشت .
تا جایی که پشتش به چیزی سفت برخورد کرد ومتوقف شد.
طاها نگاه پراز هوس وخواستنش رادر کل اندام ظریف ودخترانه ی اوچرخاند .
نگاهی که پوست بدن سرمه را مور مور کرد
بوی عطربدنش اورا به شدت مست کرده بود

فاصله را به کمترین حد رساند ولب زد
-عزیزم رنگت چراپریده؟ نکنه ترسیدی؟
قرار نیست که کاری کنیم که ...البته فعلا !!
فقط قراره من وتو کمی باهم خوش بگذرونیم ...
اوم بهش به اصطلاح عامیانه چی میگن
-نامزد بازی
سرمه بانزدیک شدن بیش از حد او به خودش ناخواسته دستانش راسپر سینه اش که به شدت بالا وپایین میشد کرد .
به شدت هول کرده بود ودقیقا نمی دانست الان باید چه کند ...

romangram.com | @romangram_com